شماره ١١١: جمال يوسف ازين تيره خاکدان ديدم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
جمال يوسف ازين تيره خاکدان ديدم
عبير پيرهن از گرد کاروان ديدم
ربود خواب ترا در کنارم از مستى
ترا چنان که دلم خواست آنچنان ديدم
جز اين که آب شدم دست شستم از هستى
دگر چه بهره چو شبنم زگلستان ديدم
ز شست صاف نشد تير راست را روزى
گشايشى که من از خانه چون کمان ديدم
دل گرفته من چون ز باغ بگشايد
که در گشودن در روى باغبان ديدم
برابرست به عيش تمام روى زمين
که روى خويش برآن خاک آستان ديدم
از آن گذشت به خميازه عمر من چو کمان
که من ز دور گردى از نشان ديدم
ميانه وطن وغربت است باديه ها
منم که داغ غريبى در آشيان ديدم
چو گردباد نفس مى کشم غبارآلود
ز بس که کلفت ازين تيره خاکدان ديدم
جواب آن غزل حاذق است اين صائب
بهار ديدم و گل ديدم و خزان ديدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید