شماره ١٢٩: ز بيم هجر شب وصل يار مى لرزم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز بيم هجر شب وصل يار مى لرزم
ميان بحر ز بيم کنار مى لرزم
يکى است نسبت هجران و وصل با دل من
به يک قرار من بيقرار مى لرزم
زمين ز زلزله برخود چنان نمى لرزد
که من ز جلوه آن شهسوار مى لرزم
شود ز سبزه بيگانه خون گل پامال
ز خط سبز بر آن گلعذار مى لرزم
به يک جهان دل بيتاب، رشته اى چه کند
بر آن دو سلسله مشکبار مى لرزم
کمان سخت پر و بال تير مى گردد
ز بيم هجر در آغوش يار مى لرزم
چنان که بيجگر از غم به خويش مى لرزد
من از مشاهده غمگسار مى لرزم
کجاست سوخته اى تا دهد حيات مرا
که من به خرده جان چون شرار مى لرزم
وطن به عزت غربت نمى رود از دل
چو آب در گهر شاهوار مى لرزم
اگر چه هست گناه من از شمار افزون
همان ز پرسش روز شمار مى لرزم
چه سرو تهمت آزادگى است بر من بار
که من به برگ خود افزون زبار مى لرزم
خط مسلمى آفت است بى برگى
تو از خزان و من از نوبهار مى لرزم
به راستى نتوان شد ز تير مار ايمن
من از مساعدت روزگار مى لرزم
به لاله زار نلرزد دل صبا صائب
چنين که من به دل داغدار مى لرزم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید