شماره ١٩٧: از خاکيان ز صافى طينت جدا شدم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از خاکيان ز صافى طينت جدا شدم
از دست روزگار برون چون دعا شدم
آورد روى عشرت روى زمين به من
تا قانع از جهان به مقام رضا شدم
چون آب تيغ بود وفادار، شبنمم
آويختم به دامن گل بيوفا شدم
دست نسيم و پاى صبا در نگار بود
در گلشنى که من به هواى تو وا شدم
بر کوه و دشت جلوه من جاى تنگ داشت
چون سيل در محيط تو بى دست و پا شدم
داغ است نوبهار ز فيض جنون من
ديوانه شد به هر که دو روز آشنا شدم
در طبع بردبار هدف سرکشى نبود
چون تير من زکجروى خود خطا شدم
صائب به زير تيغ سرآمد حيات من
زان دم که چون قلم به سخن آشنا شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید