شماره ٢٠١: موى ميان نبود که من همچو مو شدم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
موى ميان نبود که من همچو مو شدم
بيرنگ بود حسن که يکرنگ او شدم
آن زلف فتنه ساز که عمرش دراز باد
نو خط تاب بود که من فتنه جو شدم
انگاره بود گوى سبکسير آفتاب
روزى که من ربوده چوگان او شدم
ديروز سر ز بيضه برآورد عندليب
گل در چمن نبود که من بذله گو شدم
شد محو طوق فاخته و طوق من به جاست
يارب چه روز بود گرفتار او شدم
واقف نمى شود به سرم تيغ اگر زنند
چون خط ز بس که محو بناگوش او شدم
گلزار بى حصار، بهشت نظارگى است
ديدم ترا خراب زمي، کامجو شدم
صد آرزو به گرد دلم در طواف بود
از حيرت جمال تو بى آرزو شدم
لبهاى مى چکان ترا در طواف بود
از حيرت جمال تو بى آرزو شدم
لبهاى مى چکان ترا در سر شراب
کردم نظاره تشنه صد آرزو شدم
بيمار دارى دل بيمار مشکل است
جاى شگفت نيست اگر تندخو شدم
آن کعبه را که مى طلبيدم به صد نياز
در پيش چشم بود چو بى جستجو شدم
مفتاح قفل کعبه دل مهر خامشى است
صد فتح روى داد چو بى گفتگو شدم
يک گوهر نسفته درين نه صدف نماند
صائب ز بس به بحر تفکر فرو شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید