شماره ٢٣٨: ما از اميدها همه يکجا گذشته ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما از اميدها همه يکجا گذشته ايم
از آخرت بريده ز دنيا گذشته ايم
سوداگرى است خاک به زر ساختن بدل
ما بهر آخرت نه ز دنيا گذشته ايم
از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست
کز آرزوى وسوسه فرما گذشته ايم
آسوده از پريدن حرص است چشم ما
از توتيا به کورى اعدا گذشته ايم
هر سايلى به ما نرسد در گذشتگى
ما از گدايى در دلها گذشته ايم
گشته است در ميانه روى عمر ما تمام
ما از پل صراط همين جا گذشته ايم
عزم درست کار پر و بال مى کند
با کشتى شکسته ز دريا گذشته ايم
آزادگان گر از سر دنيا گذشته اند
ما از سر گذشتن دنيا گذشته ايم
از نقش پاى ما سخنى چند چون قلم
مانده است يادگار به هر جا گذشته ايم
افتاده است شهپر پرواز ما بلند
در بيضه از نشيمن عنقا گذشته ايم
هر کس که پا نهاد گرفتار مى شود
بر هر زمين که سلسله بر پا گذشته ايم
ما چون حباب منت رهبر نمى کشيم
صدبار چشم بسته ز دريا گذشته ايم
هموار ساخته است به ما شوق راه را
در کوه اگر رسيده، ز صحرا گذشته ايم
صائب ز راز سينه بحريم با خبر
چون موج اگر چه تند ز دريا گذشته ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید