شماره ٢٧٣: هموار از درشتى چرخ دغا شديم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
هموار از درشتى چرخ دغا شديم
صد شکر رو سفيد ازين آسيا شديم
فرصت نداد تيغ که بالا کنيم سر
زان دم که چون قلم به سخن آشنا شديم
از قطع ره به منزل اگر رهروان رسند
ما رفته رفته دور ز منزل چرا شديم؟
از هيچ ديده قطره آبى نشد روان
در سنگلاخ دهر اگر توتيا شديم
دستش به چيدن سر ما کار تيغ کرد
چون گل به روى هر که درين باغ وا شديم
پهلو تهى ز سنگ حوادث نساختيم
خندان چو دانه در دهن آسيا شديم
افتاده است رتبه افتادگى بلند
پر دست و پا زديم که بى دست و پا شديم
با کاينات بر در بيگانگى زديم
تا آشنا به آن نگه آشنا شديم
مغزى نداشتيم که گرديم رو سفيد
چون تخم پوچ منفعل از آسيا شديم
درد سخن علاج ندارد، و گرنه ما
صائب رهين منت چندين دوا شديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید