شماره ٣٠١: فرياد که از کوتهى بخت ندارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
فرياد که از کوتهى بخت ندارم
دستى که ترا تنگ در آغوش فشارم
کو بخت رسايى که در آن صبح بناگوش
دستى به دعا همچو سر زلف برآرم
پروانه بزم تو مرا شمع اميد ست
در خلوت خاص تو اگر بار ندارم
اين دست نگارين که من از زلف تو ديدم
مشکل که گشايد گره از رشته کارم
در طالع من نيست به گرد تو رسيدن
چون گرد يتيمى است زمين گير، غبارم
دلکشترم از خال لب و خط بناگوش
در حاشيه بزم تو هر چند که خوارم
بى نيشتر خار، گل از من نتوان چيد
چون آبله در پرده غيب است بهارم
از من مطلب جبهه واکرده که پيچيد
چون غنچه بهم، تنگى اين سبز حصارم
چون بيخبران خام مدانم، که رسيده است
در نقطه آغاز به انجام، شرارم
صد شکر که جز ساده دلى نيست متاعى
چون آينه در دست ازين نقش و نگارم
صائب ز فلک نيست مرا چشم نوازش
چون ماه تمام از دل خويش است مدارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید