شماره ٣٢٧: از ناله نى راز دل عشق شنيديم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از ناله نى راز دل عشق شنيديم
زين کوچه به سر منزل مقصود رسيديم
راهى به سر آن مه شبگرد نبرديم
چندان که چو خورشيد به هر کوچه دويديم
ديديم که بر چهره گل رنگ وفا نيست
ما نيز سر خود به ته بال کشيديم
در ديده ما نشتر آزار شکستند
هر چند چو خون در رگ احباب دويديم
با زلف بگو در پى صيد دگر افتد
ما از خم دامى که رميديم، رميديم
از گريه ما هيچ دلى نرم نگرديد
در ساعت سنگين سر اين تاک بريديم
در گوش ز فرياد جرس پنبه گذاريم
نشنيدنى از همسفران بس که شنيديم
چون موج نشد قسمت ما گوهر مقصود
هر چند که از طول امل دام کشيديم
ديديم که در روى زمين اهل دلى نيست
چون غنچه به کنج دل خود باز خزيديم
کرديم وداع کف خاکستر هستى
روزى که به آن شعله جانسوز رسيديم
ديديم ندارد سر ما زاهد بيدرد
از صومعه خود را به خرابات کشيديم
شير شتر و روى عرب چند توان ديد؟
پا از سفر کعبه مقصود کشيديم
هر چند ز خط راه توان برد به مضمون
ما هيچ به مضمون خط او نرسيديم
در سينه دل، چاک فکنديم چو صائب
اين نامه به تدبير نشد باز، دريديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید