شماره ٣٤٤: مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارم
ز هيچ چشمه ديگر اميد آب ندارم
بغير دل که به دست خداست بست و گشادش
دگر اميد گشايش ز هيچ باب ندارم
خوشم به وعده خشکى ز شيشه خانه گردون
اميد گوهر سيراب ازين سراب ندارم
درين محيط که بى لنگرست باد مخالف
بغير کسب هوا کار چون حباب ندارم
چرا خورم غم دنيا به اين دوروزه اقامت؟
چو بازگشت اين منزل خراب ندارم
در آن جهان ندهد فقر اگر نتيجه، در اينجا
همين بس است که پرواى انقلاب ندارم
دليل قطع اميدست آرميدگى من
ز نارسايى اين رشته پيچ و تاب ندارم
مبين به موى سفيدم، که همچو صبح بهاران
درين بساط بجز پرده هاى خواب ندارم
ترا که هست مى ازماهتاب روى مگردان
که من زدست تهى روى ماهتاب ندارم
درين رياض من آن شبنم سياه گليمم
که روى گرم توقع ز آفتاب ندارم
مرا ز روز حساب اى نفس دراز مترسان
که خود حسابم و انديشه حساب ندارم
مساز روى ترش از نگاه بى غرض من
که همچو نامه بى مطلبان جواب ندارم
ز فکر صائب من کاينات مست و خرابند
چه شد به ظاهر اگر در قدح شراب ندارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید