عاشق صادق نينديشد ز آتش تاختن
زر خالص را محابا نيست از بگداختن
روزگارى را که کردم صرف تسخير بتان
مى توانستم دو عالم را مسخر ساختن
آبرويى را که کردم صرف اين بى حاصلان
آسيايى مى توانستم به دور انداختن
رنگ يکتايى نگيرد رشته چون همتاب نيست
سازگارى نيست با ناسازگاران ساختن
آن که کار سهل ما را در گره انداخته است
مى تواند کار عالم را به ابرو ساختن
سرکشان را مهربان خويش کردن مشک است
سهل باشد آسمان را بر زمين انداختن
از بهشت عدن صائب صلح کن با وصل يار
بر اميد نسيه نقد عمر نتوان باختن