شماره ٣٩٦: گر چو غواصان توانى پاى از سر ساختن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر چو غواصان توانى پاى از سر ساختن
مى توانى جيب و دامن پرز گوهر ساختن
ايمنند آزاد مردان از پريشان خاطرى
فرد را نتوان مجزا همچو دفتر ساختن
گر به اين دستور گردد دستگاه عيش تنگ
صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن
همچو مجنون مى کند تسخير وحش و طير را
هر که بتواند ز موى خويش افسر ساختن
بى مثال افتاده يارم، ورنه چون فرهاد من
بيستون را مى توانستم مصور ساختن
شمه سهلى است از نيرنگ سازى هاى حسن
بوسه در پيغام هاى تلخ مضمر ساختن
حلقه بر هر در زدن سرگشتگى مى آورد
چون کليد قفل مى بايد به يک در ساختن
همچو موران از قناعت دست صائب برمدار
تا شود آسان ترا از خاک شکر ساختن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید