شماره ٤٢٦: هر که باشد چون قلم از سينه چاکان سخن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که باشد چون قلم از سينه چاکان سخن
سرنمى پيچد به تيغ از خط فرمان سخن
بود اگر تخت سليمان را روان بر باد حکم
بر نفس فرمانروا باشد سليمان سخن
از سليمان سر نمى پيچيد اگر ديو و پرى
لفظ و معنى هم بود در تحت فرمان سخن
مد کوتاهى است عمر جاودان ز احسان او
خشک مگذر زينهار از آب حيوان سخن
مى دهد دامان يوسف را به آسانى ز دست
دست هر کس آشنا گردد به دامان سخن
آب حيوان مى شود در ديده اش آب سياه
هر که يک شب زنده دارد در شبستان سخن
تنگ دارد عرصه گفتار بر من روزگار
ورنه طوطى دارد از آيينه ميدان سخن
ديده ام چون پير کنعان شد سفيد از انتظار
تا شنيدم بوى يوسف از گريبان سخن
عمر آب زندگى نقش بر آبى بيش نيست
گر بقا دارى طمع، جان تو و جان سخن!
عالمى چون تيشه سر بر سنگ خارا مى زنند
تا که را صائب به دست افتد رگ کان سخن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید