شماره ٤٥٥: بى کشش نتوان برون از قيد دنيا آمدن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
بى کشش نتوان برون از قيد دنيا آمدن
بى رسن از چاه هيهات است بالا آمدن
بى کمند جذبه خورشيد عالمتاب عشق
چون تواند شبنم از پستى به بالا آمدن
عيسى از گرد علايق صاف شد بر چرخ رفت
نيست ممکن درد را از خم به مينا آمدن
چشم بد بسيار دارد خودنمايى در کمين
چون شرر بيرون نمى يابد ز خارا آمدن
هيچ کار از تيغ نگشايد در آغوش نيام
از سواد شهر مى بايد به صحرا آمدن
هر گنه عذرى و هر تقصير دارد توبه اى
نيست غير از زود رفتن عذر بيجا آمدن
تا نگهبان تو شرم و مانع من دهشت است
هيچ فرقى نيست از ناآمدن تا آمدن
باده بى آب، در خون مى کشد بيمار را
پيش عاشق از مروت نيست تنها آمدن
درد خونها خورد تا در سينه من بار يافت
در حريم عشق نتوان بى محابا آمدن
صائب از سنگين رکابى در سبکبارى گريز
تا توانى همچو کف بيرون ز دريا آمدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید