شماره ٤٦٤: گرد غم فرش است دايم در غم آباد وطن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گرد غم فرش است دايم در غم آباد وطن
در غريبى نيست مکروهى به جز ياد وطن
اى بسا نعمت که يادش به ز ادراکش بود
از وطن مى ساختم اى کاش با ياد وطن
مرهمش خاکستر شام غريبان است و بس
هر که را بر دل بود زخمى ز بيداد وطن
از دل و جان بنده غربت نگردد، چون کند؟
آنچه يوسف ديد از اخوان در غم آباد وطن
من که در غربت چو لعل از سيم دارم خانه ها
سنگ بر دل تا به کى بندم ز بيداد وطن؟
گر غبار دل نمى گرديد سد راه اشک
مى رسانيدم به آب از گريه بنياد وطن
اين زمان صائب دل از ياد غريبى خوش کنم
من که دل خوش کردمى پيوسته از ياد وطن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید