شماره ٤٦٦: روز چون روشن شود زان روى انور ياد کن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
روز چون روشن شود زان روى انور ياد کن
شب چو گردد تيره زان زلف معنبر ياد کن
صبح با خورشيد تابان چون شود دست و بغل
از بياض گردن و رخسار دلبر ياد کن
مى توان کردن به عادت زهر را شيرين چو قند
در حيات از مرگ تلخ خود مکرر ياد کن
چون به بالين سر نهى يادآور از خشت لحد
چون برآرى سر ز خواب از صبح محشر ياد کن
پيشتر زان کز فراموشان کند گردون ترا
گاه گاه از دوستان نيک محضر ياد کن
اى که چون خم تا به گردن در ميان باده اى
از خمارآلودگان گاهى به ساغر ياد کن
وقت سير برق و باران، اى بهار زندگى
از دهان خشک ما و ديده تر ياد کن
اى که ساغر مى زنى چون خضر از آب حيات
از دل گرم و لب خشک سکندر ياد کن
اين جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
چون ببينى آفتاب از روى دلبر ياد کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید