شماره ٤٧٨: گر طلبکار حضورى لب به غيبت وامکن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر طلبکار حضورى لب به غيبت وامکن
عيب خود پوشيده و از ديگران پيدا مکن
دورباش هرزه گويان است مهر خامشى
ايمنى مى خواهى از زخم زبان، لب وا مکن
زنده مخلوق، چون خفاش باشد بى بصر
تحفه جان را قبول از معجز عيسى مکن
آبروى خود به گوهر کن مبدل چون صدف
هيچ جز همت، گدايى از در دل ها مکن
چون کشيدى پاى در دامان تسليم و رضا
تيغ اگر چون کوه بارد بر سرت پروا مکن
در طلاق اهل غيرت نيست رجعت، زينهار
از خداجويان تمنا دولت دنيا مکن
از سبکروحى چو کردى لنگر خود بادبان
چون کف از موج خطر انديشه در دريا مکن
زين سياهى منزل مقصود مى گردد عيان
مرکز پرگار خود جز نقطه سودا مکن
باش چون ميناى مى هنگام ريزش خنده رو
وقت احسان روى خود را تلخ چون دريا مکن
نيست بيش از دست بالا کردنى معراج سنگ
با گرانجانى هواى عالم بالا مکن
از بهاران صلح کن چون غنچه گل با نسيم
در به روى هر که نگشايد ازو دل، وا مکن
تا نگردانى سبک دامان طفلان را ز سنگ
رو چو مجنون از سواد شهر در صحرا مکن
مى کند شهرت پريشان صائب اوراق حواس
دربدر خود را چو خورشيد جهان آرا مکن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید