شماره ٤٩٠: تا نگردد چهره نوخط زلف را کوته مکن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا نگردد چهره نوخط زلف را کوته مکن
اى ستمگر رشته اميد ما کوته مکن
مى شود جان تازه از آواز پاى آشنا
از مزار کشتگان خويش پا کوته مکن
کشتى بى بادبان کمتر به ساحل مى رسد
دست از دامان مردان خدا کوته مکن
سرسرى از فيض صحراى طلب نتوان گذشت
از شتاب اين راه را اى رهنما کوته مکن
بى کشش نتوان به پاى آهن اين ره را بريد
دست خود اى سوزن از آهن ربا کوته مکن
مى گشايد از دعا هر عقده مشکل که هست
مشکلى چون رودهد دست از دعا کوته مکن
شمع را فانوس از آفات مى دارد نگاه
دست از دامان آن گلگون قبا کوته مکن
شکر اين معنى که دارى در حريم غنچه راه
از قفس پاى خود اى باد صبا کوته مکن
مى شود صائب دعا در دامن شب مستجاب
دست خود زنهار ازان زلف دوتا کوتاه مکن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید