شماره ٥١٥: سر نمى پيچد ز اشک لاله گون مژگان من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
سر نمى پيچد ز اشک لاله گون مژگان من
پنجه با درياى آتش مى زند مرجان من
سينه اى چون صبح مى خواهد قبول داغ عشق
در زمين پاک ريزد تخم را دهقان من
تا شدم قانع ز نعمت ها به درد و داغ عشق
گرم چون خورشيد تابان است دايم نان من
مى شود هر روز بند غفلت من بيشتر
دانه زنجير در خاک است در زندان من
گر چه از لب تشنگى يک مشت خاکستر شدم
تازه رو دارد سفال خاک را ريحان من
مى دهد از سنبلستان رياض خلد ياد
از سيه مستان معنى صفحه ديوان من
تازه رو بر مى خورم با هر که خونم مى خورد
نيشتر را گل به دامان مى کند شريان من
اختيار گريه بى اختيارم داده اند
غير مژگان يک سر مو نيست در فرمان من
حلقه بيرون در کام از نظربازى گرفت
تا به کى محروم باشد ديده حيران من؟
اين جواب آن غزل صائب که گويد مولوى
چون بنالم عطر گيرد عالم از ريحان من
بس که ترسيده است چشمم صائب از رخسار او
برنمى آيد نگه از سايه مژگان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید