شماره ٥٢١: عشقبازى بود دايم در جهان آيين من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
عشقبازى بود دايم در جهان آيين من
چون سمندر بود از آتش بستر و بالين من
مى شود در بستر تفسيده من گل گلاب
مى گدازد شمع را سرگرمى بالين من
فارغ از فکر مکافاتم که خصم کينه جو
زنده زير خاک باشد از غبار کين من
خواب اين دلمردگان از مرگ سنگين تر بود
ورنه خون مرده گردد زنده از تلقين من
بر دل پر شور من دست نوازش بيهده است
پنجه مرجان چو دريا کى دهد تسکين من؟
نيست يک دل کز ملال خاطرم دلگير نيست
باغ را در بسته دارد غنچه غمگين من
تلخکامى نيست چون من در ميان خستگان
زهر چشم يار باشد شربت شيرين من
صائب از غيرت شود خون مشک در ناف غزال
هر کجا در جلوه آيد خامه مشکين من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید