شماره ٥٤٥: غم کجا از سينه بى غمخوار مى آيد برون؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
غم کجا از سينه بى غمخوار مى آيد برون؟
کى به پاى خويش از پاخار مى آيد برون؟
عندليبى را که سر در زير بال خود کشيد
برگ عيش از غنچه منقار مى آيد برون
قانع از درياى پر گوهر به کف گرديده است
هر که از ميخانه با دستار مى آيد برون
بر ندارد چهره زرد از رکاب کهربا
برگ کاهى کز ته ديوار مى آيد برون
مى کند آهستگى کوته زبان خصم را
با نمد دندان ز کام مار مى آيد برون
مى کشد از دلخراشان حيف خود را انتقام
کوهکن کى سالم از کهسار مى آيد برون؟
خوشه را از هم جدا چون دانه سازد راه تنگ
يک سخن زان لب به چندين بار مى آيد برون!
خون گل از خار دارد تيغ ها زير سپر
دست گلچين زخمى از گلزار مى آيد برون
صحبت تردامنان در حسن نگذارد صفا
با چه رو آيينه از زنگار مى آيد برون؟
در گل چسبنده تن، پاى خواب آلودگان
مى رود آسان ولى دشوار مى آيد برون
خط ز هم مى پاشد آخر زلف عنبربار را
از نيام اين تيغ جوهردار مى آيد برون
مرغ زيرک کم فتد در حلقه دامى دو بار
برنگردد نغمه اى کز تار مى آيد برون
آه ما صائب نماند تا قيامت در جگر
از نيام اين تيغ بى زنهار مى آيد برون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید