شماره ٥٩٥: چو نتوان بر کنار افتاد با بحر از شنا کردن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چو نتوان بر کنار افتاد با بحر از شنا کردن
کمر چون موج بايد در ميان بحر وا کردن
ز يک حرف سبک صد کوه تمکين رنگ مى بازد
نسيمى مى تواند بحر را بى دست و پا کردن
ندارد مغز هستى مزرع بى حاصل امکان
براى کاه نتوان چهره را چون کهربا کردن
براى عالم باطل ز حق نتوان شدن غافل
به سيم قلب نتوان دامن يوسف رها کردن
ز حق جو آنچه مى جويي، که تا فرمان حق نبود
نيايد از سليمان حاجت مورى روا کردن
حباب از ترکتاز موج بى جا شکوه اى دارد
نبايستى از اول خانه از دريا جدا کردن
گرانى از حباب ما مباد آن بحر گوهر را
که سير عالمى داريم در هر چشم وا کردن
به عالم صلح بايد کرد، اگر نه هر کجا باشى
نمى بايد سلاح جنگ را از خود جدا کردن
دلا ترک هوا کن قرب حق گر آرزو دارى
که دور افتد حباب از بحر، از کسب هوا کردن
به جامى دستگيرى کن (مرا) اى عشق بى پروا
که نتوان زندگى زين بيش در بند حيا کردن
به تدبير خرد تا مى توانى دست و پايى زن
که نتوان بر کنار آمد ز دريا بى شنا کردن
ز لذت هاى عالم مى کند بى گناه عارف را
به خاطر معنى بيگانه (اي) را آشنا کردن
سزاى توست اى گل اين جراحت هاى پى در پى
نبايستى به روى خود زبان خار وا کردن
شدم بى ذوق تا آمد خدنگم بر نشان صائب
تغافل بر هدف بايست چون تير خطا کردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید