شماره ٦١٦: زهى از شبنم رخساره ات چشم حيا روشن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زهى از شبنم رخساره ات چشم حيا روشن
چراغ ماه را از شمع رويت پيش پا روشن
اگر من از غبار خاطر خود پرده بردارم
نگردد تا قيامت آب اين نه آسيا روشن
نمى يابد مسيح از ناتوانى جسم زارم را
خوشا کاهى که ضعف او شود بر کهربا روشن
به داغ منت و درد ندامت برنمى آيى
مکن از خانه همسايه هرگز شمع را روشن
نسيم صبح چون پروانه افتاده است در پايش
چراغى را که سازد پرتو لطف خدا روشن
فلک با تنگ چشمان گوشه چشم دگر دارد
که چون فرزند کور آيد، شود چشم گدا روشن
ز فيض روح سيد نعمت الله است اين صائب
اگر نه روى او بودي، نگشتى چشم ما روشن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید