شماره ٦٤١: ز بس دامن کشد در خون مردم نازنين من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز بس دامن کشد در خون مردم نازنين من
ز دامنگيرى او جوى خون شد آستين من
به اين طالع چرا از دوستان من راستى جويم؟
که افتاده است چپ با دست من نقش نگين من
اگر چه ظاهرم تلخ است، شيرين است گفتارم
نهان در پرده زنبور باشد انگبين من
ز بس بر خرمنم برق بلا ده تيغه مى بارد
به خاکستر نشيند تا به گردن خوشه چين من
شفق هر صبحدم صد کاسه خون در ساغرم ريزد
فلک از کهکشان هر شب کمر بندد به کين من
مده رو پيش چشم من نقاب بى مروت را
مباد آيد برون از پرده آه آتشين من
دماغ ناله مجنون صحرايى کجا دارد؟
جرس را مهر بر لب مى نهد محمل نشين من
اميدى هست آب رفته اش ديگر به جو آيد
يکى سازد به مژگان دست را گر آستين من
تو اى صائب دل خرم اگر دارى خوشت باشد
گره فرسود شد در گرد غم چين جبين من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید