شماره ٧١٤: سخن ز مهر و وفا با تو بى وفا گفتن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
سخن ز مهر و وفا با تو بى وفا گفتن
بود به گوش گران حرف بى صدا گفتن
نه آنچنان تو به بيگانگى برآمده اى
که در لباس توان حرف آشنا گفتن
به داد من برس اى کافر خداناترس
که مانده شد نفسم از خدا خدا گفتن
ترحم است بر آن بى زبان بزم وصال
که يک سخن نتواند به مدعا گفتن
شکايتى که ز گفتن يکى هزار شود
هزار بار به از گفتن است نا گفتن
تسلى از دو لبش چون شوم به يک دشنام؟
که تلخ، قند مکرر شود ز وا گفتن
دل گرفته شود باز از هواخواهان
خوش است غنچه صفت راز با صبا گفتن
پناه گير به دارالامان خاموشى
ترا که نيست ميسر سخن بجا گفتن
چه حاجت است به اجماع، جود خالص را؟
براى نام بود خلق را صلا گفتن
به شيشه خانه عمر خودست سنگ زدن
ز ممسکى سخن سخت با گدا گفتن
ازان شکسته شود نفس وزين شود مغرور
هجاى خلق بود بهتر از ثنا گفتن
چگونه نسبت درويش به مه کنم صائب؟
مرا زبان چو نگردد به ناسزا گفتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید