شماره ٧٦٣: مژگان او ز سنگ کند جوى خون روان

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مژگان او ز سنگ کند جوى خون روان
از سنگ اين خدنگ کند جوى خون روان
آن بلبلم که ديدن بال شکسته ام
از چشم سخت سنگ کند جوى خون روان
از ناخن شکسته چه آيد، که اين گره
الماس را ز چنگ کند جوى خون روان
رخسار او دو آتشه چون گردد از شراب
ياقوت را ز رنگ کند جوى خون روان
زلف مسلسل تو ز بسيارى گره
شمشاد را ز چنگ کند جوى خون روان
بر هر زمين که بگذرد ابرو کمان من
با قد چون خدنگ کند جوى خون روان
از ديده نظارگيان سرو ناز من
از روى لاله رنگ کند جوى خون روان
دلهاى پينه بسته ابناى روزگار
از ناخن پلنگ کند جوى خون روان
با کشتى شکسته ما تا چها کند
بحرى که از نهنگ کند جوى خون روان
فرياد دلخراش تو صائب ز روى درد
از سنگ بى درنگ کند جوى خون روان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید