شماره ٧٩٥: چون تخم سوخته است ز سودا دماغ من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون تخم سوخته است ز سودا دماغ من
کز ابر نوبهار شود تازه داغ من
منت کند سياه، دل روشن مرا
دست حمايت است نفس بر چراغ من
از خرقه داغهاى مرا مى توان شمرد
ديوار نيست مانع گلگشت باغ من
مجنون من ز وصل لباسى است بى نياز
ورنه سياه خيمه ليلى است داغ من
نوميد چون ز توبه سنگين خود شوم؟
کز سنگ همچو لاله برآيد اياغ من
از بوستان به برگ خزان ديده اى خوشم
تر مى شود به نامه خشکى دماغ من
زنگ از دلم به باده گلگون نمى رود
دايم چو لاله زير سياهى است داغ من
شيرين لبان به رخصت من آب مى خورند
ميراب جوى شير بود سنگداغ من
گر آب زندگى عوض مى به من دهند
چون لاله خون مرده شود در اياغ من
از خويش رفته را نتوان نقش پاى يافت
سرگشته آن کسى که بود در سراغ من
صائب گذشته ام ز سر خويش عمرهاست
بر خود ز باد صبح نلرزد چراغ من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید