شماره ٥: دمى زعبرت اگر خم کند حيا گردن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دمى زعبرت اگر خم کند حيا گردن
سر غرور نبندد بدوش ما گردن
زسر خيال رعونت برار و ايمن باش
رگيست آنکه زتن ميکند جدا گردن
زخودنمائى طاقت نميتوان برخاست
بحکم خجلت اگر بشکند عصا گردن
چه ممکنست که ظالم رسد باوج کمال
مگر کشيدن دارش کند رسا گردن
رگى که ساز تو دارد گسستن آهنگ است
چو گردباد مده تاب بر هوا گردن
بجسمت از رگ و پى آنقدر گرفتاريست
که سرکشيده بچندين کمندها گردن
بهر که وانگرى هستى ستم ايجاد
زپشت پاش کشيده است پوست تا گردن
برنگ دانه درين کشت زار دعوى خيز
فتاده است سرو مى کشد زپا گردن
فگنده ايم سپر تا قضا چه پيش آرد
ستمگران دم تيغ اند عجز ما گردن
تو از حلاوت تسليم غافلى ورنه
چو نيشکر همه بند است جابجا گردن
اگر نه در دم تيغ محبت اعجاز است
سر بريده قمرى که دوخت با گردن
فغان که حق حضورى بجا نياورديم
چو شمع سر بهوا رفت زير پا گردن
کسى مباد هوس ميهمان خوان غرور
زاشتهاى سرى ميخورد قفا گردن
زساز قلقل مينا شنيده ام (بيدل)
که سنگ اگر شکنى نيست بيصدا گردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید