شماره ١٠: روانى نيست محو جلوه را بى آب گرديدن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
روانى نيست محو جلوه را بى آب گرديدن
سزد کز اشک آموزد نگاه ما خراميدن
بداد حسرت دل کس نمى پردازد اى بلبل
چو گل ميبايد اينها از شکست رنگ ناليدن
فسردن چند از خود بگذر و سامان طوفان کن
قيامت نغمه ئى حيفست سر در تار دزديدن
که ميداند کجا رفتند گلچينان ديدارت
هم از خورشيد ميبايد سراغ سايه پرسيدن
برو زاهد که هر کس مقصدى دارد درين وادى
تو و صد سبحه جولانى من و يک اشک لغزيدن
درين غفلت سرا عرفان ما هم تازگى دارد
سراپا مغز دانش گشتن چيزى نفهميدن
نظر بربند و ميکن سير امن آباد هموارى
بلند و پست يکسا نمينمايد چشم پوشيدن
زخواب عافيت چون موج گوهر نيستم غافل
بهم مى آورد مژگان من بر خويش پيچيدن
چو فطرت ناقص اقتد حرف بطلانست کوششها
شرر هم در هوا دارد زمين دانه پاشيدن
اگر فرصت نقاب از چهره تحقيق بردارد
شرار کاغذ ما و هزار آئينه خنديدن
گشاد بال طاوسم از عبرت چه ميپرسى
شکست بيضه ما داشت چندين چشم ماليدن
صفاى دل بهار جلوه معشوق شد (بيدل)
طلسم ناز کرد آئينه را بى رنگ گرديدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید