شماره ١٤: زپا بوسش بهار حيرت جاويد سامان کن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زپا بوسش بهار حيرت جاويد سامان کن
چمن تا در برت غلطد حنائى را گريبان کن
اثر پرورده ياد نگاه اوست اجزايم
زخاکم سرمه کش در ديده و عريان غزالان کن
بتمثال حباب از بحر تا کى منفعل باشى
دوئى تا محو گردد خانه آئينه ويران کن
درين گلشن که بال افشانى رنگست بنيادش
تو هم آشيانى در نواى عندليبان کن
غبارت چون سحر در بال عنقا آشيان دارد
بذوق امتحان رنگى اگر دارى پرافشان کن
بشور ما و من تا چند جوشد شوخى موجت
دمى در جيب خاموشى نفس دزديده طوفان کن
صفاى عافيت تشويش صيقل برنميدارد
اگر آسودگى خواهى چو سنگ آئينه پنهان کن
تحير ميزند موج از غبار عرصه امکان
نم اشکى اگر در لغزش آئى ناز جولان کن
شکوه همت آئينه در ضبط نفس دارد
هوا را گرمسخر کرده ئى تخت سليمان کن
ندارد قدردانى جز ندامت کوشش همت
بدست سوده چندى خدمت طبع پشيمان کن
بهار پستى انداز پر طاوس ميخواهد
بيک مژگان گشودن سير چندين چشم حيران کن
چو صبح از صنعت وارستگى غافل مشو (بيدل)
بچين دامنى طرح شکست رنگ امکان کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید