شماره ٥٠: گر باين ساز است دور از وصل جانان زيستن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گر باين ساز است دور از وصل جانان زيستن
زنده ام منهم به آن ننگى که نتوان زيستن
انفعالم ميکشد از سخت جانيها مپرس
کاش باشد بيرخت چون مرگم آسان زيستن
موج گوهر نيستم زندانى خويشم چرا
سر بجيبم خاک کرد اين بامدادان زيستن
چشم زخم خود نمائى را نمى باشد علاج
اى شرر بايد همان در سنگ پنهان زيستن
از وطن دورى و غربت هم گواراى منست
چند خواهى اينچنين ايخانه ويران زيستن
يکدودم کم نيست خجلت مايگيهاى نفس
چون سحر زين بيش نتوان سست پيمان زيستن
همچو شمع از عشرت اين انجمن غافل مباش
گل بسر ميخواهد آتش در گريبان زيستن
سرگذشت عالم آينه از ديدار پرس
جلوه غافل نيست از اسباب حيران زيستن
کسوت مرگم نقاب غفلت ديدار نيست
در کفن دارد نگاه پير کنعان زيستن
نعمت الوان دنيا نيست در خورد تميز
بى خس جاويد بايد جوع دندان زيستن
کز قناعت قطره آبى چون گهر سامان کند
ميتوان صد سال بى انديشه نان زيستن
خواجه کارى کن که درگيرد چراغ شهرتت
حيف دنيا دار و پنهان تر زشيطان زيستن
سر بپاى يکدگر چون سبحه بايد بود و بس
اينقدر ميخواهد آئين مسلمان زيستن
با وطن آوارگانرا غربتى در کار نيست
موج ناچار است در بحر از پريشان زيستن
بزم امکانست (بيدل) غافل از مردن مباش
خضر اگر باشى در اينجا نيست امکان زيستن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید