شماره ٥٢: گر بخون مشتاقان تيغ او کشد گردن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گر بخون مشتاقان تيغ او کشد گردن
تا قيامت از سرها جاى مو دمد گردن
موجها نفس دزديد تا گهر بعرض آمد
کرده ام سرى تعمير از شکست صد گردن
حرص افسرآرائى سر بسنگ ميکوبد
سجده مفت راحتها گر کند مدد گردن
هر چه دارد اين مزرع برگ و ساز تسليم است
تخم ميدماند سر ريشه ميدود گردن
انتخاب اين مسلخ قطعه هاى همواريست
پشت و سينه تا باشد کس نميخرد گردن
کارگاه استعداد ميکند چها ايجاد
خاک جبهه مى بندد شعله ميکشد گردن
زاهد از چنين دستار دست عافيت بردار
خواهدت شکست آخر زير اين سبد گردن
اى وبال پيدائى هست است و رسوائى
از تو چند بردارد بار نيک و بد گردن
راه عافيت پوئى رخش خودسرى پى کن
منزلت سردار است گر شود بلد گردن
گل قيامت چيدن در شگفتگى دارد
غنچه گرد و ايمن باش خنده ميزند گردن
سرکشان دم افلاس رو بنقش پا دارند
هر قدر تهى گردد شيشه خم کند گردن
خلق ميکشد يکسر رنج در خور طاقت
تا سرى زدوش افتد کاش بشکند گردن
خاک ما سر بوئى از زمين نمى بالد
يارب از کجا آورد اين هزار قد گردن
تيغ بر کف ايستاده است صرصر اجل (بيدل)
همچو شمع در هر جا سر برآورد گردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید