شماره ١٠٧: سر نقش پا به بلندئى برسد زشکوه خرام او

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
سر نقش پا به بلندئى برسد زشکوه خرام او
که هلال خط بزمين کشد زتبسم لب بام او
زشکوه جلوه نداشتم سر و برگ آينه طلب
بزبان موج گهر زدم در التماس خزام او
اگر از زمين بهوا رسم و گر از سمک بسما رسم
بدل رميده کجا رسم که رسم بفهم مقام او
سر خاک اگر بهوا رسد چو نظر کنى ته پا رسد
نرسيده ام بعبارتى که ببالم از در و بام او
بد و نيک شهد آرزو بچه زخم ميطپد اينقدر
که هنوز تيغ تبسمى نکشيده سر زنيام او
زسراغ منزل بى نشان چه اثر برد تگ و تاز دل
که بهر قدم سپر افگند چو نفس در آينه گام او
نفست بسينه شکسته به در جنبش مژه بسته به
نشود که رم کند از نظر چو نگاه وحشى رام او
بجز اينکه خاک عدم بسر فگند دگر چکند کسى
نرسيد ديده بجلوه اش چو زبان بحرکت نام او
همه اوست ساز فنون مکن بخيال آينه خون مکن
زنياز و ناز جنون مکن چه دعاى تو چه سلام او
بسواد انجمن ادب مژه باز کردن (بيدلم)
که نزد نفس بچراغ کس سحرآفرينى شام او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید