شماره ١١١: گر از موج گهر نشنيده ئى رمز خروش او

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گر از موج گهر نشنيده ئى رمز خروش او
بيا شور تبسم بشنو از لعل خموش او
حيا ساقيست چندانى که حسنش رنگ گرداند
زشبتم ميزند ساغر بهار گلفروش او
چمن جام طرب در جلوه شاخ گلى دارد
که خم گرديد از بار سبوى غنچه دوش او
ندانم بوالهوس از گردش ساغر چه پيمايد
که شد پا در رکاب از صورت پيمانه هوش او
نبايد بودن از پشت و رخ کار جهان غافل
چو زنبور عسل نيشى است در دنبال نوش او
غرور خودسرى را چاره ديگر نمى باشد
مگر گردد خيال خاک گشتن عيب پوش او
نواى صور هم مشکل گشايد گوش استغنا
چه نازم بر دل افسرده و ساز خروش او
زبان بوى گل جز غنچه (بيدل) کس نمى فهمد
فغان نازکى دارم اگر افتد بگوش او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید