شماره ١٢٣: همچون نفس به آينه دل رسيده رو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
همچون نفس به آينه دل رسيده رو
يعنى درين مکان نفسى واکشيده رو
تسليم خضر مقصد موهوم ما بس است
چون سايه سر بخاک نه و آرميده رو
آخر بخواب نيستى از خويش رفتنى است
بارى فسانه من و ما هم شنيده رو
زين دشت خارها همه بر باد رفته اند
از خود چو سيل بر اثر آب ديده رو
عالم تمام معبد تسليم بيخوديست
هر سو روى بسجده اشک چکيده رو
تا سر برآرى از چمن مقصد جنون
بر جاده هاى چاک چو جيب دريده رو
درخرقه گدائى و در کسوت شهى
سوزن صفت زتار تعلق جريده رو
سير بهار ميکده نازت آرزوست
گامى زخود برون چو دماغ رسيده رو
گلچينى بهار طرب بى تعلقى است
چون گردباد دامن ازين دشت چيده رو
بال اميد بسمل اين عرصه بسته نيست
پرواز اگردرى نگشايد طپيده رو
رنج خيال مصلحت ساز زندگيست
بارى گهى که نيست بدوشت کشيده رو
(بيدل) عنان عافيت ما گسسته است
مانند ريشه زير زمين هم دويده رو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید