شماره ١٤١: حيرت حسن که زد نشتر بچشم آينه

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
حيرت حسن که زد نشتر بچشم آينه
خشک مى بينم رگ جوهر بچشم آينه
چاره مخمورى ديدار نتوان يافتن
ديده ام خميازه ديگر بچشم آينه
برق حيرت دستگاه جرأت نظاره سوخت
تاب روى کيست آتشگر بچشم آينه
عجز بنيش آشيان پرداز چندين جلوه است
بشکن اى نظاره بال و پر بچشم آينه
انيقدر گستاخ روئى دور از ساز حياست
کاش مژگان بشکند جوهر بچشم آينه
صافى دل برنميدارد تميز نيک و بد
گرد موهوميست خير و شر بچشم آينه
عرض حال خويش وقف بى تميزى کرده ام
داده ام رنگ خيالى گر چشم آينه
نقش امکان در بهار حيرتم رنگى نه بست
شسته ام عمريست اين دفتر بچشم آينه
گر همه وهم است بيدارى طرب مفت خيال
ميکشد تمثال هم ساغر بچشم آينه
گرد عمر رفته هم از عالم دل جسته است
گر نفس پى گم کند بنگر بچشم آينه
رنج بنيش بود (بيدل) هستى موهوم ما
مو شديم از پيکر لاغر بچشم آينه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید