شماره ١٨٧: بدل دارم چو شمع از شعله هاى آه سامانى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بدل دارم چو شمع از شعله هاى آه سامانى
مرتب کرده ام از مصرع برجسته ديوانى
خراش تازه ئى در طالع انظاره مى بينم
درين گلشتن ز شوخى هر سر خاريست مژگانى
بداغ حسرتم تا چند سوزد شمع اين محفل
تو آتش زن بمن تا من هم آرايم شبستانى
ز وصلت انبساط دل هوس کردم ندانستم
که گردد اين گره از بازگشتن چشم حيرانى
چو صبح از وحشت هستى ندارم آنقدر فرصت
که گرد اضطراب من زند دستى بدامانى
ندارد سعى تشويش آنقدر آشفتگيهايم
نگه بيخانمان ميگردد از تحريک مژگانى
ز خود گر بگذرى ديگر ره و منزل نمى ماند
صدا بر شش جهت مى پيچد از گام پريشانى
تماشا فرش راه تست از آزادگى بگذر
گشاد بال چون طاوس دارد نرگسستانى
ز خودبينيت عيب ديگران بى پردگى دارد
اگر پوشيده گردد چشمت از خود نيست عريانى
ز سامان تأمل نيست سير تحقيقت
بخود چون شمع هرجا وارسى دارد گريبانى
فضاى عشرتى کو وادى خونريز امکان را
زمين تا آسمان خفته است در زخم نمايانى
بافسون نفس روشن نگرديد آتش مهرت
بهستى چون سحر مى بايدم افشاند دامانى
دو همجنسى که با هم متفق يابى بعالم کو
ز مژگان هم مگر در خواب بينى ربط جسمانى
ازين گلشن جنون حيرتى گل کرده ام (بيدل)
نهان چون بوى گل در رشته چاک گريبانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید