شماره ١٩٦: بطبع مقبلان يا رب کدورت را مده راهى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بطبع مقبلان يا رب کدورت را مده راهى
برين آينه ها مپسند زنگ تهمت آهى
چراغ ابلهان عمريست ميسوزد درين محفل
چه باشد يک شرر بالد فروغ طبع آگاهى
جهان آينه وهم است و اين طوطى سرشتانش
نفس پرداز تقليدند و ميگويند اللهى
پر است آفاق از غولان آدم رو چه ساز است اين
باين بيحاصلان يا دانشى يا مرگ ناگاهى
بحيرتگاه وصل افسون هجران عالمى دارد
فراموشى نصيبم کن مگر يادت کنم گاهى
طپشها دارم و از آشيان بيرون نمى آيم
باين اندازه مژگان هم ندارد بال کوتاهى
بخاک آستانت چون هلال از بس که گم گشتم
جنبى يافتم در نقش پيشانى پس از ماهى
ندانم مژده وصل که دارد انتظار من
که حسرت سخت گلباز است با گرد سر راهى
چراغ عبرت من از گداز شمع شد روشن
بغير از زندگانى نيست اينجا داغ جانکاهى
بتنگى هاى دل يکغنچه نتوان نقش بست اينجا
شکستم رنگ تا تغيير دادم بستر آهى
به بينم تا کجاها مى برد فکر خودم (بيدل)
برنگ شمع امشب در گريبان کنده ام چاهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید