شماره ٢١٤: بهستى از گداز انفعالم نيست تسکينى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بهستى از گداز انفعالم نيست تسکينى
جبين هم کاشکى ميداشت چون مژگان عرق چينى
بتدبيرى دگر ممکن مدان جمعيت بالم
برين اجزا مگر شيرازه گردد چنگ شاهينى
چو اشک از ننگ خوددارى چسان آيم برون يارب
هنوزم يکمژه بر هم نيفشرده است تمکينى
درين محفل رگ ياقوت دارد نبض ايجادم
مژه واکرده ام اما بروى خواب سنگينى
ادا فهم چراغان خموشم کس نشد ورنه
تحير داشت چون طاوس چشمکهاى رنگينى
ازين آينه سازيها که دارد فطرت اسکندر
گرفتم چيده باشد خجلت تمثال خودبينى
بعبرت آب ده چشم هوس از سير اين محفل
که اشکى چند بر مژگان تر بسته است آئينى
دماغ بى نيازان ناز وحشت برنميدارد
مدان جز ننگ آزادى که گيرد دامنت چينى
غبار دشت امکان را مکن تکليف آسودن
زخود برده است خلقى را هواى خانه زينى
زرنگ سايه من بوى چندين نافه مى بالد
ختن پرورد نازم در خيال زلف مشکينى
مژه نگشوده چندين رنگم از خود مى برد (بيدل)
رگ گل بستر نازى پر طاوس بالينى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید