شماره ٢٤٢: چه غافلى که زمن نام دوست ميپرسى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چه غافلى که زمن نام دوست ميپرسى
سراغ او هم از آنکس که اوست ميپرسى
چه ممکنست رسيدن بفهم يکتائى
چنين که مسئله مغز و پوست ميپرسى
ز رسم معبد دل غافلى کز اهل حضور
تيمم آب چه عالم وضوست ميپرسى
نگاه در مژه ئى گم ز نارسائى ها
که کيست زشت و کدامين نکوست ميپرسى
تجاهل تو خرد را بدشت و در گرداند
رهى ندارى و منزل چه سوست ميپرسى
به تردماغى هوش تو جهل ميخندد
کز اهل هند عبارات خوست ميپرسى
دل دو نيم چو گندم گرفته در بغلت
تو گرم زسردى نان دوپوست ميپرسى
بچشمه سار قناعت نداده اند رهت
کز آبروى غنا از چه جوست ميپرسى
سئوال بيخردان کم جواب ميباشد
نفس بدزد که تا گفتگوست ميپرسى
زقيل و قال منم ناگزير ميگويم
بحرف وصوت ترا نيز خوست ميپرسى
بخامشى نرسيدى که کم زنى زنخست
ز(بيدل) آنچه حديث نکوست ميپرسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید