شماره ٢٤٩: خطابم ميکند امشب چمن دربار پيغامى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
خطابم ميکند امشب چمن دربار پيغامى
بهار اندوده لطفى بوى گل پرورده دشنامى
چه خواب افتاده ام منظور چشم مست خودکامى
بتلخى کرده ام جا در مذاق طبع بادامى
بياد جلوه ات اميد از خود رفتنى دارم
در آغوش نگاه واپسين از ديده ام کامى
بحمدالله دميد آخر خط مشکين ز رخسارت
چراغ ديده تا روشن شود ميخواستم شامى
گر از طرز کلام آب رخ گوهر نميريزى
دل لعلى توان خون کرد از افسون دشنامى
بهار آمد جنون سرمايگان مفتست صحبتها
چو بوى گل نميباشد پريزاد گل اندامى
کدامين نشه جولان صيد بيرون جست ازين صحرا
که بى خميازه نتوان يافت اينجا حلقه دامى
چه امکانست رنگ شعله ريزد شمع با آهم
ببزم پختگان بالا نگيرد کار هر خامى
بکف نامد کسى را دامن شهرت به آسانى
نگين جان ميکند تا زين سبب حاصل کند نامى
کمند همت از چين تأمل ننگ ميدارد
مپيچ از نارسائيها بهر آغاز و انجامى
بهار بيخودى گويند بزم عشرتى دارد
روم تا رنگ برگردانم و پيدا کنم جامى
بياد جلوه عمرى شد نگه مى پرورد (بيدل)
هنوز از حيرت آينه ام منت کش دامى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید