شماره ٢٥٥: دارد بمن دلشده امشب سر جنگى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دارد بمن دلشده امشب سر جنگى
گلبرگ کمانى پر طاوس خدنگى
پيش که برم شکوه از آن نرگس کافر
بيچاره شهيدم زدم تيغ فرنگى
مثکل که زفکر عدم خويش برآيم
دارم سر و اما بگريبان نهنگى
آنجلوه که بيرون خيالست خيالش
ديديم برنگى که نديديم برنگى
محتاج نفس کرد تحير دل ما را
آينه شد آخر جرس ناله بچنگى
کلفت نبرد ره بدل باده پرستان
آينه مينا نکشد زحمت زنگى
نيرنگ بد و نيک دو عالم همه از تست
گر بگذرى از خويش نه صلحست و نه جنگى
هشدار که بر گوش عزيزان نتوان خورد
گر نيست سخن را اثر تير و تفنگى
گامى بگشاد خط پرکار نرفتيم
چون نقطه فسردم بفشار دل تنگى
گرد رم عيش است چه صحرا و چه گلزار
فرصت همه جا خون شده در بخيه رنگى
(بيدل) خوشم از عارض گلگون بخط سبز
فارغ زميم ساخته کيفيت بنگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید