شماره ٢٦٩: دور از بساط وصل تو مائيم و ديده ئى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دور از بساط وصل تو مائيم و ديده ئى
چون شمع کشته داغ نگاه رميده ئى
شد نوبهار و مانفشانديم گردبال
در سايه گلى به نسيم وزيده ئى
ما حسرت انتخاب صبائيم از محيط
کنج دلى و يک نفس آرميده ئى
در حيرتم براحت منزل چسان رسد
راهى بچشم آبله پا نديده ئى
محمل کشان عجز رسا قطع کرده اند
صد دشت و ره اميد بپاى بريده ئى
اشکم نياز محفل ناز تو ميکشد
آينه دارى از دل حسرت چکيده ئى
آخر بپاس راز وفا تيغها کشيد
چون صبح بر سرم نفس ناکشيده ئى
دارم دلى بصد طپش آهنگى جنون
يک اشک وار تا بچکيدن رسيده ئى
ميبايدم زخجلت اعمال زيستن
نوميدتر ز زندگى آينه ديده ئى
(بيدل) زکشت زار تمناست حاصلم
تخم دلى بسعى شکستن دميده ئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید