شماره ٢٨٣: زين گلستان نيستم محتاج دامن چيدنى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زين گلستان نيستم محتاج دامن چيدنى
مى برد چون رنگم آخر بى قدم گرديدنى
از ندامت کارى ذوق طرب غافل نيم
صد گريبان ميدرد بوى گل از باليدنى
عمرها بر خويش بالد شيشه تا خالى شود
گردن بسيار ميخواهد بسر غلطيدنى
تا بکى دزددترى يارب خط پيشانيم
خشک شد اين لب باميد زمين بوسيدنى
پنجه بيکار منع خار خار دل نکرد
کاش باشد سينه بر برگ حنا ماليدنى
مست و مخمورى نميباشد همه محو دليم
سنگ اين کهسار و مينا در بغل خوابيدنى
چون حباب از خامشى مگذر که حسن عافيت
خفته است آينه در دست قفس دزديدنى
عيب جوئى طبع ما را دشمن آرام کرد
خواب بسيار است اگر باشد مژه پوشيدنى
خودنمائى هر چه باشد خارج آهنگ حياست
چون گره بيرون تاريم از همين باليدنى
ديده از نقش تماشاخانه گردون مپوش
دستگاه آن پرى زين شيشه دارد ديدنى
غير عريانى بهر کسوت که ميدوزيم چشم
دارد از هر رشته بر ما زير لب خنديدنى
بى دليل عجز (بيدل) هيچ جا نتوان رسيد
سعى کن چندانکه آيد پيش پا لغزيدنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید