شماره ٢٩٣: عبث اى دشمن تحقيق دل از وسوسه خستى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
عبث اى دشمن تحقيق دل از وسوسه خستى
تو همين آينه بودى بچه اميد شکستى
چه خيال است بقيد جسد آزاد نشستن
امل آشفت دماغت تو شدى غره که رستى
مثل موج گهر آينه دار است در اينجا
گره دام تو گرديد کمندى که گسستى
بتماشاگه فرصت نشوى محو فسردن
نفس آينه غبار است درين کوچه که هستى
دل ز انداز تو افسون تغافل نه پسندد
بهوس چشمک نازى که تو آينه بدستى
چو نفس مغتنم انگار پرافشانى وحشت
که بگرد دو جهان آب زدى گر تو نشستى
ثمر لمعه تحقيق نشايد مژه بستن
حذر از خيره گى چشم بخورشيد پرستى
بنگاهيست چو همت اثر اوج و نزولت
همه گر عرش بنائى مژه تا خم زده پستى
من اگر با همه کوشش بکنارى نرسيدم
تو هم اى موج درين بحر چه بستى چه شکستى
نفسى چند غنيمت شمر از دل نگذشتن
چقدر مرحله طى شد که تو اين آبله بستى
مژه بيهوده درين بزم گشودم من (بيدل)
بعدم راند چو شمعم عرق خجلت هستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید