شماره ٣١٩: کيسه پرداز خيال شادى و غم رفته ئى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
کيسه پرداز خيال شادى و غم رفته ئى
چون نفس چندانکه مى آئى فراهم رفته ئى
بيدماغى فرصت آگاهى خويشت ندارد
کز چه محفل آمدى و از چه عالم رفته ئى
خواه گردون جلوه گر شو خواه دريا موج زن
هر چه باشى تا نهادى چشم برهم رفته ئى
با همه لاف من و مار و نهفتى در کفن
دعويت بى پرده شد آخر که مازم رفته ئى
ايخيال آواره اکنون جاى آرامت کجاست
از بهشت آخر توهم با صلب آدم رفته ئى
عيش و غم آن به که از تمييز آن کس بگذرد
تا بهشت آمد بيادت در جهنم رفته ئى
آمدن فهم نشان تير آفت بودن است
گر بدانى رفته ئى در حصن محکم رفته ئى
هيچکس در عرصه وحشت گر و تاز تو نيست
تا عدم از عالم هستى بيکدم رفته ئى
سعى جولان تو يکسير گريبان بود و بس
چون خط پرکار هر جا رفته ئى خم رفته ئى
دوستان محمل بدوش اتفاق عبرت اند
پيش و پس چون دست بر هم سوده با هم رفته ئى
قطع راه زندگى (بيدل) نميخواهد تلاش
بيقدم زين انجمن چون شمع کم کم رفته ئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید