شماره ٣٣٠: مشکل از هرزه دوى جز به تب و تاب رسى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مشکل از هرزه دوى جز به تب و تاب رسى
پا بدامن نشکستى که به آداب رسى
مخمل کارگه غفلتى اى بيحاصل
سعى بيداريت اين بس که تو تا خواب رسى
آنقدر بر در اظهار مبر حاجت خويش
که بخفت کده منت احباب رسى
رمز اقبال جهان واکشى از ادبارش
گر بشاگردى شاگرد رسن تاب رسى
منت آلود مکن چاره زخم دل کس
ترسم از مرهم کافور بمهتاب رسى
بى عرق نيست دل از خجلت تعمير دمد
بر مدار آنهمه اين خاک که تا آب رسى
ماهى قلزم حرص آب دگر ميخواهد
عطشت کم شود آندم که بقلاب رسى
سير اين بحر دليل سبق غيرتهاست
گرد خود گرد زمانى که بگرداب رسى
نشه پيمائى کيفيت تاک آسان نيست
واشود عقده دل تا بمى ناب رسى
ختم غواصى درياى يقينيت اين است
که زهر قطره بآن گوهر ناياب رسى
واصل کعبه تحقيق ادب کوشانند
سر بزانو نه و ديدى که بمحراب رسى
راهى از مقصد بسمل نگشودى هيهات
تا بذوق طلب (بيدل) بيتاب رسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید