شماره ٦: نفس را شور دل از عافيت بيگانه ئى دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نفس را شور دل از عافيت بيگانه ئى دارد
ز راحت دم مزن زنجير ما ديوانه ئى دارد
غبارم در عدم هم ميطپد گرد سرنازى
چراغم خامش است اما پر پروانه ئى دارد
تعلق باعث جمعيت است اجزاى امکانرا
قفس در عالم آشفته بالى شانه ئى دارد
چه سوداها که شورش نيست در مغز تهيدستان
جنون گنجست و وضع مفلسى ويرانه ئى دارد
نفس يکدم زفکر چاره دل برنمى آيد
کنيد از قفل غافل نيست تا دندانه ئى دارد
مدان کار کمى با زحمت هستى بسر بردن
زخود نگذشتن اينجا همت مردانه ئى دارد
اگر منعم بدور ساغر اقبال مينازد
گدا هم در بدر گرديدنش پيمانه ئى دارد
بگردون نيسوار کهکشان باشى چه فخر است اين
تلاش اوج جاهت بازى طفلانه ئى دارد
تو شمع محفلى تا کى نخواهى چشم پوشيدن
براى خواب نازت هر که هست افسانه ئى دارد
غم نامحرمى بيتاب دارد کعبه جويان را
وگرنه حلقه بيرون در هم خانه ئى دارد
قناعت مفت جمعيت دو روزى صبر کن (بيدل)
جهان دام است اگر آبى ندارد دانه ئى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید