شماره ٢٨: وحشت ما را تعلق رام نتوانست کرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
وحشت ما را تعلق رام نتوانست کرد
باده ما هيچکس در جام نتوانست کرد
در عدم هم قسمت خاکم همان آوارگيست
مرگ آغاز مرا انجام نتوانست کرد
رحم کن بر حال محرومى که مانند سپند
سوخت اما ناله ئى پيغام نتوانست کرد
بى نشانم ليک بالى از زبانها ميزنم
اى خوش آن عنقا که ساز نام نتوانست کرد
آرزو خون شد زاستغناى معشوقان مپرس
من دعاها کردم او دشنام نتوانست کرد
در جنون بگذشت عمر زلف و آن چشم سياه
يک علاج از روغن بادام نتوانست کرد
عمرها پر زد نفس اما بالفتگاه دل
مرغ ما پرواز جز در دام نتوانست کرد
باد صبحى داشت طوف دامنت اما چسود
گرد ما را جامه احرام نتوانست کرد
نشه خواهى آب کن دلرا که اينجا هيچکس
بيگداز شيشه مى در جام نتوانست کرد
در جنونزارى که ما حسرت کمين راحتيم
آسمان هم يکنفس آرام نتوانست کرد
گر دلت صافست از مکروهى دنيا چه باک
قبح شخص آئينه را بدنام نتوانست کرد
آب زد (بيدل) براهش عمرها چشم ترم
آن ستمگر يک نگه انعام نتوانست کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید