شماره ٣١: وداع کلفتم تا گل کند چاک جگر ريزد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
وداع کلفتم تا گل کند چاک جگر ريزد
شب از برچيدن دامان گريبان سحر ريزد
نيم فرهاد ليک از دلگرانى کلفتى دارم
که بار ناله من بيستون را از کمر ريزد
درين گلشن چو شبنم از محبت چشم آن دارم
که سر تا پاى من بگدازد و يک چشم تر ريزد
مجوئيد از هجوم آرزو غير از گداز دل
کف خونست اگر اين رنگها بر يکدگر ريزد
جهان را اعتبارى هست تا نيرنگ مشتاقى
چو چشم آيد بهم ناچار مژگان از نظر ريزد
سر و برگ اجابت نيست آه حسرت ما را
همان بهتر که اين آتش به بنياد اثر ريزد
محبت کشته را سهلست اشک از ديده افشاندن
که عاشق گرد اگر از دامن افشاند جگر ريزد
هوس پيمائى آماده است اسباب ندامت را
حذر زان شيوه کز بيحاصلى خاکت بسر ريزد
بانداز خرامش کبک اگر دوزد نظر (بيدل)
خجالت در غبار نقش پايش بال و پر ريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید