شماره ٣٦: هر جا صلاى محرمى راز داده اند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هر جا صلاى محرمى راز داده اند
آهسته تر زبوى گل آواز داده اند
سرها بتيغ داد زبان ليک چاره نيست
بر شمع ما همين لب غماز داده اند
زان يک نواى «کن » که جنون کرده در ازل
چندين هزار نغمه بهر ساز داده اند
مژگان بکار خانه حيرت گشوده ايم
در دست ما کليد در باز داده اند
مرغان اين چمن همه چون شبنم سحر
گر بيضه داده اند به پرواز داده اند
از نقد و جنس عالم نيرنگ چون نفس
تا واشمرده اند همان باز داده اند
سازيست زندگى که خموشى نواى اوست
پيش از شنيدنت بدل آواز داده اند
بر فرصتى که نيست مکش حسرت اى شرار
انجام کارها بيک آغاز داده اند
خواهى بشک نظر کن و خواهى يقين شناس
آئينه خيال تو پرداز داده اند
اى شمع ناز کن تو بسامان عشرتست
رنگ بهار خرمن گل باز داده اند
(بيدل) تو هم بناز دو روزيکه عمرهاست
اوهام داد آئينه ناز داده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید